-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اسفند 1398 22:25
من مثل گل داوودیم روز کوتاه و شب بلند.... و تو ای خیال پوچ مبهم شیرین تلخ چندین سال است که شب شکنی میکنی.... و من.... چندین سال است که گلی نداده ام...!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اسفند 1398 10:43
در اینه به تصویر ماتم نگاه میکنم به چشمانم که عجیب غریبه اند به لبهایم که مدتهاست امانتدار فریاد خاموشی اند... موهایم که هنوز به خاطر سربریدنشان عزادارند و برق سفیدی که گاهی میانشان خودنمایی میکند, مگر من چندسال دارم.... نمیدانم درونم قرنها سکوت را به خاطر میاورم ... و لشکری از سفسطه های قدبلند و ویرانه هایی سوخته و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اسفند 1398 23:14
این روزها نوازنده ی خوبی شده ام دلم شور میزند چشمانم تار
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 تیر 1397 15:24
می بینمت اما دور تو را می شنوم اما گنگ حقیقت یا توهم ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 تیر 1397 15:20
آرام و بی اعتنا از کنار همه چیز و همه کس گذشتم دنیایم بیش از این ظرفیت ندارد دنیایم بیش از این طاقت ندارد سرم سر شده بس که درد گرفت و کاری نکردم چه کار م توانستم بکنم ؟! خب ، خیلی کارها اما نکردم ... تنها سقوط کردم ، پایین و پایین تر عمیق و عمیق تر خاکستری و خاکستری تر ... و در این میان گم کردم و گم شدم و نای گشتن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اسفند 1396 21:23
گاهی اوقات به آخرین پیرهنم فکر میکنم ؛ که مرگ در آن رخ میدهد ....! افشین یداللهی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمن 1396 15:22
پشت این نقاب گوشتی که نفس هامو بریده تو نمیدونی که دنیا چی تو این سرم چپونده... شدم آزرده دلی که شب و روزش همه یکسان من نه آنم ، دختری که برده عقلشو یه مشت خواب بی هوا هی نگذر از من بی هوا هی رد نشو زود بی هوا یک موقع دیدی بی هوا قلبی نداری ّبی هوا خون میره از تو ...!
-
76
پنجشنبه 21 دی 1396 11:23
بی تو جای خالی ات انکار می خواهد فقط زندگی لبخند معنا دار می خواهد فقط چشمها به اتفاق تازه عادت می کنند سر اگر عاشق شود ، دیوار می خواهد فقط با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت حال و روزم قهوه قاجار می خواهد فقط حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی...
-
75
چهارشنبه 20 دی 1396 21:50
اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفش، که هر شَب با خیالش خواب های دیگری دارم...! شعر از: مهدی اخوان ثالث
-
74
دوشنبه 11 دی 1396 18:24
از همه دور میشوم نقطه ی کور می شوم زنده به گور میشوم باز مقابلم " تویی" !
-
73
دوشنبه 11 دی 1396 18:21
مرا تحمل کن مانند تلخی قرص هایی که میدانی حالت را خوب میکنند ...!
-
72
دوشنبه 11 دی 1396 18:20
چگونه می توان به تاول های پا گفت که تمام مسیر طی شده اشتباه بود ؟؟؟
-
71
چهارشنبه 6 دی 1396 20:36
آن قدر حرف توی این سینه ی من سنگینی میکنه که ... اما زورشون فقط به پاهام میرسه ! همینه که مدام یه جا وایسادم ... این سکونی که هممون گرفتارشیم برای حرفای ناگفته ی توی سینه هامونه ! برای حرف هایی که هر روز بیشتر از پیش گیر میکنن و هی سنگین میشن ! خوشا به حال آنکه کسی را دارد تا این حرف ها را جلوی پایش قربانی کند و نترسد...
-
70
چهارشنبه 6 دی 1396 20:30
آرزوی قشنگی ست ، داشتن ردپای تو کنار ردپای من بر دشت سپید پوشیده شده از برف هنوز اما .... نه برف آمده و نه تو ...
-
69
چهارشنبه 6 دی 1396 20:27
در تکرار ها زندگی را تکرار کردن هم عالمی درد ...
-
68
چهارشنبه 6 دی 1396 20:06
شرط بسته ام سر نیامدنت ... چه بردی می شود ... اگر "ببازم "!
-
67
جمعه 24 شهریور 1396 13:00
یک گوشه از شهر، دلی تنگ شده برایت!! باید باشی و ببینی... "اخبار" برخی "حوادث" را اعلام نمیکند... • زهرا سرکارراه
-
66
سهشنبه 20 تیر 1396 23:08
غم و شادی ؛ حاضرم شرط ببندم این دو قوی ترین دوستی روی کره ی زمین را با هم دارند ! منتهی یکی زودتر از دیگری کوچ میکند ؛ شادی کم صبر است ؛ مدام از روی انسانی به روی دیگری میپرد ، گاهی نیز وابسته می شود نه دلبسته ! و مدت بیشتری با آنها می ماند اما غم مهربان تر است ، شاید خیلی مهربان تر می آید و روی قلب تو می نشیند و کمی...
-
65
چهارشنبه 14 تیر 1396 11:18
بگذار بیاید بگذار بیاید، از در ، دیوار ،کنج و کلید ، از هر طرف که می خواهد درد،درد است دلخوش مکن به وارونه خواندنش تنها تویی و تنهاییت، تویی و باران پشت پنجره، دوربین را بچرخان، کلید را لمس کن حرکت زندگی اغاز می شود دیگر بار شکوه چشمانت، وجود پر مهرت، و دست های تو، برای گشودن درهای دردناک جهان، کافی است . باور کن...
-
63
چهارشنبه 10 خرداد 1396 10:26
سقف این خانه خاکستریست و من آن را خاکستری کرده ام ! لعنت به من و عهد و پیمانم با این رنگ پیر! کاش میشد به جایی تعلق داشت ؛ کاش می شد باد را خواهر نامید و خورشید را مادر . کاش می شد ماه را برادر صدا زد و درختان سرو را پدر . ای کاش ستاره ها فرزندانم بودند . کاش اصل و نسبم به روح طبیعت بر میگشت ! ای کاش می شد باران را در...
-
62
سهشنبه 9 خرداد 1396 23:53
هیچکس نفهمید که خداوند هم تنهاییش را فریاد میزند قل هو الله احد ... !! خب ... فقط درکش یکم سخت بود! حتی الانم نمی تونم بگم درس فهمیدم یا نه ! اینجا چه خبره ؟!
-
61
یکشنبه 27 فروردین 1396 22:37
من تو کتاب های نانوشته ی روزگار! شاید دنیای دیگری باشد ...!
-
60
یکشنبه 27 فروردین 1396 22:22
( 20 ) بیدار شدن از خوابی که پر بود از رویاهایی که در خواب هایشان کابوس می دیدند که دارند خواب می بینند ، اما وقتی از خواب بیدار میشدند همان رویا های شیرین آینده بودند و هنگامی که دوباره می خوابیدند و چشم های من را باز می کردند ، نمی دانستند من در حال فرو رفتن در حقیقتی هستم که آنها هیچ وقت حتی در کابوس هایشان هم نمی...
-
59
یکشنبه 20 فروردین 1396 22:50
هیچ وقت به کوچه بن بست ناسزا مگو رنج بن بست بودن برای کوچه کافیست
-
58
چهارشنبه 9 فروردین 1396 20:07
{من ضدی دارم. آن قدر فریب کار که آن را خود پنداشته ام . حالا من از " خود" برای تو شکایت آورده ام.} فاضل نظری 1396 مین سال آغاز شد ! اما من هنوز در سال 1394 گرفتارم ! سالی که تازه فهمیدم دارم می فهمم و بد فهمیدم و همان طور جلو رفتم و جلو رفتم و جلو رفتم و در عمق یکی از این لحظه های ماتم گرفته...
-
57
دوشنبه 9 اسفند 1395 22:42
به در بسته ایی نگاه می کنم که انتظار دارم هر لحظه باز شود ؛ دری که شاید ماه هاست به روی مسافری باز نشده ، دری که دلخوشیش بدرقه کردن پاهایی است که دچار فراموشی اند ! دستگیره اش زنگ زده و مدام جیر جیر می کند ... " رفتنم مصلحتی نیست بدان مجبورم ...!" *** به کلاغــــها بگویید قصه ی من اینجا تمام شد یکی بود و...
-
56
دوشنبه 9 اسفند 1395 22:33
یه چیزایی باز بمونه بهتره و یه سری چیزا هم بسته بمونن سنگین ترن اما لعنت به اون چیزایی که نه می فهمی بازن و نه بسته ؛ مثل توهم یه نگاه ... !
-
55
جمعه 29 بهمن 1395 22:01
سکوتم را نکن باور ... من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم ... من آن خرمن من آن انبار باروتم که با یک کبریت آتش میشوم یکسر ... هزاران شعله سرخ کنار هم ... سکوتم را نکن باور ...
-
54
جمعه 29 بهمن 1395 21:48
دوری کنی از نور، از تقویم، از ساعت خلوت کنی با سقف،با دیوار، با خانه خاموشیِ خود را بیندازی جلوتر،بعد روشن کنی سیگارِ خود را قبلِ صبحانه . پنهان شوی در خود،شبیه فیلِ تنهایی که از صدای خنده ی یک موش می ترسد پنهان شوی،مانند جنّ کوچکی باشی که از سکوتِ خانه ای خاموش می ترسد . ساکت بمانی و تو را آخر بیندازند مانند عکسی...
-
52
پنجشنبه 21 بهمن 1395 21:00
من کسی هستم که حل شده تو خودش. گاهی فکر.میکنم بود و نبودم برای کسی مهمه؟