من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

من مسافر و غریب 

خالی از هرچه یقین 

میروم سمت غروب 

با لبانی سوت و کور 

دست هایم خسته اند 

به کسی دلبسته اند 

راه بس طوفانی است 

دست هایم خسته است 

دست هایم خسته است 

بی صدا و بی خیال 

میروم سمت نزول 

رو به دریای جنون 

میپرم بی ارزو 

دست هایم خسته است 

اه دردالوده ام 

میکند جان تا بگم 

دست هایم خسته است 

بیهوا دل میکنم 

بیهواتر کردیم 

سال من بی یاد شد 

بی حضورش ناب شد 

باز دل بیتاب شد 

دست هایم خسته است 

کودکی روزی شنید 

ارزویم بوده ای 

با کمی اشفتگی 

گفت حتما مرده ای!

زنده ای ت قدیر من؟

قامت فردای من 

زنده ای لوح عبث 

بر درو دیوار من؟

کاش دوست داری ام 

ای همه امید من 

کاش میشنیدی ام در شب قبر خودم 

ان شبی که از همه عذرخواستم تا بر م 

ان شبی که هیچ کس 

برنگشت دنبال من…

میروم سمت سکوت

لحظه هایم در هبوط 

میشوم بی پرده در 

این شب تار خسوف 

کاش میشنیدی ام 

کاش میشنیدمت 

کاش میگفتم به تو 

دست هایم خسته است 

قاتل رویای خویش 

بودم از روز ازل 

از همان روزی که گفت 

…………………………

اه ای روح سکون 

رخت بند از بسترم 

مدتی طولانی است 

چشم هایم بسته اند 

موج سرمای زمان 

از در باز اتاق 

میخزد ارام بر 

لحظه های ساکتم 

باز ساهت بی تپش 

میکند قندیل باز 

باز چشم پنجره یخ میزند قندیل وار 

مرگ خاموش مرا رد میکند تقویم وار...

کاش میشنیدمت 

کاش میشندی ام 

کاش پشت هر قدم در مسبر دوری ام 

می زدی فریاد که 

ای که از خود رسته ای 

اندکی بنشین ببین 

از حقیقت رسته ای 

از پیام عشق در مشتی گل تر رسته ای 

کاش میخواندی مرا 

با همان اوا, قریب,

کاش میشنیدمت 

در همان راه غریب 



واژه ها بیقراری میکردند 

همین.

چندیست در اندیشه ام که کوچ کنم به وادی سکوت 

در ارامش خالص سنگین هوا با دامنی عاری از حسادت و کینه گام بردارم به روی چمن های خیس با پای برهنه 

و گله نکنم که باد پریشان موهایم را نامرتب میکند 

تنها و سرخوش بدوم سمت درخت لحظه ها

از درخت بالا بروم و کیف کنم از خراش های روی دست و پایم 

کال ترین لحظه ها را نشان کنم 

بچینم و بچینم و بچینم انقدر که لحظه کالی نماند 

سپس بروم سمت رودمواج خیالم 

لحظه ها را بشویم با زلال ترین خیالها و بعد به سبد برشان گردانم و تا خانه بدوم 

در مسیر به کودکان غلت زنان روی چمنها بپیوندم 

به شیهه های اسب سرکش غرورم بخندم و ازادش کنم 

دوان دوان به اتاقم بروم و لحظه ها را یکی یکی کنار پنجره بگذارم 

چشم بسته یکیشان را انتخاب کنم 

بعد رویاها را از زیر تخت بیاورم و رنگش کنم 

سپس در خاک صبر بکارمش و با نور خورشید قلبم ازش مراقبت کنم 

قناری در قفس را ببوسم و ازاد کنم, یادگاری از عشقی نه چندان اتشین اما دیرینه را 

و بگذارم رهایی در روحم تناسخ کند 

قاب غم را خاک بگیرم و برعکس اویزانش کنم و همه 

چاقو ها و طنابها را در سطل فراموشی بیندازم 

پرده ها را به سمت جهان درون اتاق بکشم و 

سعی کنم لبانم را محکم تر و با نخ هایی رنگین تر بدوزم 

سعی کنم شعله ی تمایلم به مرگ را با اشک هایم خاموش کنم 

و در انتظار ققنوس سر کنم 

در همان حال نامه ای به عزیزان بفرستم:ز خود جداشدگان پرس درد تنهایی که هر که دور ز مردم فتاده تنها نیست 


چندیست تصمیم گرفته ام به وادی سکوت مهاجرت کنم 

و در انزوای خویش 

و در اغوش پرشکوه ترین حانان ازلی و ابدی 

به انتظار تولد کودکی بنشینم و 

او را ""من""نام نهم

......


تا به حال در زندگی 

انقدر دلم نمیخواست که 

چاقو را محکم در قلبم فرو کنم 

انقدر که صدا از هم پاشیدن میوکارد رو بشنوم 

و 

واقعا 

بمیرم 

.....

سوگند به بغض فروخورده ستاره ها 

و نگاه مات ماه در پشت پنجره 

سوگند به اشکان حلقه زده پشت پلک هایم 

و باران دیروز 


...............

..............................

..............................

..............................


نمیخواستم که اینطور بشود 

نمیخواستم داستانم به این صفحه ها برسد 

این شخصیت های تند و تیز را نمیخواستم 

این لشکر افکار کثیف را نمیخواستم 

سوگند به اه جانسوز مادر 

که من نمیخواستم 


سوگند به تمام سوگندهای جهان 

........

....................   

.....