من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

ویلیام عزیزم

در اتاق را به روی تمام جهان بسته‌ام، پرده‌ها را کشیده‌ام و پشت میز، خیره به کتاب و دفتر های ناتمام، نشسته‌ام. ویلیام، ترسی سراسیمه سرشار از سکون گلویم را می فشارد! آینده... آینده چرا دیگر پیدا نیست؛ چرا نمی‌توانم از بند دو روزهای بعد رها شوم؛ چخبر شده؟ خیالم همچون درختی خشکیده در برابر طوفان آنچه می‌باید و نباید، تکان می‌خورد؛ سرما، سرما، سرما... . انگار که زمان یخ زده باشد ویلیام! این حقه‌ی تازه‌ی روزگار را نمی‌توانم فاش کنم؛ این ثانیه‌ها که می‌بینی پشت هم سوار می‌شوند دروغ‌اند دروغ! زمان قندیل بسته‌است، خشکیده... مبادا که در حال مرگ است... که هست! این دنیای جدید با ابعاد برنده‌ی فریبنده‌اش مرا مسحور می‌‌کند و من از مسحور شدن‌ها تمام عمر گریزان بوده‌ام... . آه ویلیام، در را به روی تمام جهان بسته‌ام و پرده‌ها را کشیده ام تا کسی مرا وقتی لابه‌لای این نامه‌ها تو را جست‌وجو می‌کنم پیدا نکند. تو می‌دانی این درد از کدام زخم مشترک برمی‌خیزد، پس پاسخ را در گوش باد زمزمه کن تا هرچه سریع‌تر مرا از این مرداب سرگردانی نجات دهد... .

تو را در اندیشه ام محفوظ دارم... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد