من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

76


بی تو جای خالی ات انکار می خواهد فقط

زندگی لبخند معنا دار می خواهد فقط

 

چشمها به اتفاق تازه عادت می کنند

سر اگر عاشق شود ، دیوار می خواهد فقط

 

با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت

حال و روزم قهوه قاجار می خواهد فقط

 

حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی

حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط

 

نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی

انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط

 

بغض وقتی می رسد ، شاعر نباشی بهتر است

بغض وقتی گریه شد ،خودکار می خواهد فقط

 

چشم های خیسم امشب آبروداری کنید

مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط


نوشته ی علی صفری


http://s8.picofile.com/file/8279811592/28736.jpg


کاش می توانستم خودم را فراموش کنم ؛ ای کاش میشد گلوله ای را در مغز پر از دغدغه ام خالی کنم  و تبدیل به نیستی و هستی بشوم ! که این زنده بودن تنها زندگی را وبال است و من وبال این زنده بودنم و هیچ کس نیست که وبال من باشد! خداراشکر که کسی نیست ... .  کاش از روزهای خاکستری هم  می خواندند ! روز ها که همیشه تاریک نیستند ! روز های خاکستری خطرناکترند ! قاتل اند ؛ بی رحم ترین قاتل های روزگار . دچارشان شده ام ؛ دچار خاکستری هایی شده ام که با ابریشم سرم را آرام می برند ! ای کش خاکستری وجود نداشت .... !
من میدانم ؛ روزی با همین دستان خودم این خاکستری هایی که همه جا لانه کرده اند را خفه میکنم و تنشان را زیر درخت های خشکیده ی  دشت های همیشه زمستانی دفن میکنم ...! کاش این انتقام بتواند پاسخگوی تمام این روزها باشد .

 _ تگرگی که به پنجره ام میخورد آرام تر نشده ! گل های شمعدانی را مدام کتک می زنند اما همچنان مقاومت میکند و حقیقت را نمی گوید ؛ تا کی مقاومت خواهد کرد ؟؟
من میترسم ! اگر پنجره بشکند ...

75

اگر روزم پریشان شد
فدای تاری از زلفش،
که هر شَب
با خیالش خواب های دیگری دارم...!

74

از همه دور میشوم

نقطه ی کور می شوم

زنده به گور میشوم

باز مقابلم " تویی" !


73

مرا تحمل کن

مانند تلخی قرص هایی که میدانی حالت را خوب میکنند ...!

72

چگونه می توان به تاول های پا گفت که تمام مسیر طی شده اشتباه بود ؟؟؟

71

آن قدر حرف توی این سینه ی من سنگینی میکنه که ...
اما زورشون فقط به پاهام میرسه ! همینه که مدام یه جا وایسادم ...
این سکونی که هممون گرفتارشیم برای حرفای ناگفته ی توی سینه هامونه ! برای حرف هایی که هر روز بیشتر از پیش گیر میکنن و هی سنگین میشن !
خوشا به حال آنکه کسی را دارد تا این حرف ها را جلوی پایش قربانی کند و نترسد از اینکه این صحنه ی قتل را روزی ، جلوی دیگران لو بدهد !
ای لعنت به هر چه دیگران ...

70

آرزوی قشنگی ست ، داشتن ردپای تو کنار ردپای من

بر دشت سپید پوشیده شده از برف  هنوز اما ....

 نه برف آمده و نه تو ...

69

در تکرار ها زندگی را تکرار کردن هم عالمی درد ...

68


شرط بسته ام سر نیامدنت ...

چه بردی می شود ...

اگر "ببازم "!