من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

«درد، درد است؛ دل خوش نکن به وارونه خواندنش... .»

نشسته‌ام، مستاصل، ناچار، بیچاره

غوطه‌ور در خلایی سرشار از ابهامی جان فرسا 

میدانی، گاهی دیگر نه صدا، نه کلمه و نه سکوت کافی نخواهند بود

تنها درد است و درد و بی‌چارگی‌ها...

و من بی‌رمق به صدای دلنشینش می‌اندیشم

و آرزوهای زیبایش

و تمام چیزهایی که با هم سهیم بودیم...

نمی‌فهمم، دیگر چیزی نمی‌فهمم

جمله‌هایش هستند که بر عقلم حکم می‌رانند

و قلبم تیر می‌کشد، تیری ممتد و دردناک...

مانده‌ام از این همه حقارت همه‌چیز در برابر ابهت مرگ

مانده‌ام از این همه حقارت همه‌چیز در برابر ارزش زندگی

من مانده‌ام و با ابهام همچنان به نبرد ادامه می‌دهم

و به این می‌اندیشم که بعد از این خنده‌های مان فرقی خواهند کرد..؟

تلخ است اما دل‌خوش نکن به وارونه خواندنش؛ درد، درد است...