من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

33

شاید هوا دلش آن قدر گرفته که برای اثباتش دست به دامان آلودگی برده ! شاید هم مردم آن قدر تنبل شده اند که آسوده بودن گذرای خودشان را به آبی همیشگی آسمان ترجیح میدهند! شاید هم  می خواهد به درک وضعیت مردمان چین واقف شویم ! شاید هم دلش به حال ما سوخت ، تا بلکه در این راه علم و معرفت کمی هم طعم شیرین تعطیلی را بچشیم! با این حال ، خواستار آتش بس هستم ؛ حال که ما تعطیل شدیم ، دلیلی بر افزایش آلودگی نیست مگر آنکه هدف والای او تعطیلی دانشگاه ها باشد که آن هم قابل تقدیر است! ولی امانمان بریده شد !  این سرفه ها دست از سر گلوی ما بر نمی دارند !

Image result



- احساس می کنم خیلی خودخواهانه حرف زدم ، نه؟ " خداوندا خودت ما را از شر این آلاینده ها خلاص کن"   آمـــــیـــــن



شعر نوشت :


دستت را به من بده
همیشه رفتن، پا نمی خواهد
چه بسیار پاهایی که رفتن نمی دانند
دستت را به من بده
قبل از اینکه در جمجمه ام گیاه روییده باشد.


حسین کوهی




زندگیتان سرشار از نگاه خدا و لبخند امید


31

شب ها هر چه قدر هم شعر بگویی و شعر بخوانی و بنویسی ، خسته نمی شوند ! هر چه فضایشان را با صدا و نت های رنگین موسیقی لبریز کنی ، بی پروا نمی شوند ! هر چه بر روی شانه هایشان گریه کنی ، از نوازش موهایت دست نمی کشند ! هر چه از تمام دنیا گله کنی گوش می دهند و گوش می دهند و گوش می دهند تا بالاخره خودت خسته شوی بر روی زانوهایشان بخوابی! شب ها مهمانت می کنند به میهمانی  " ستارگان و سکوت" و آنچنان آرامشی به وجودت تزریق می کنند که از هر مخدری قوی تر است. دست خودم نیست ، شب ها دیوانه ام می کنند ! آن هم شب های پاییز ... شب های آبان ... نوزدهمین شب دومین ماه سومین فصل ... . چه غوغایی بر پاست ... . به سیاهی مطلق آن طرف پنجره ی اتاقم می نگرم و دلم عقده ی رهایی از این محبس تن را بر دیوار سینه ام می کوبد. فکر کنم شب ها هم به آن سوی بی سو تعلق دارند  که این چنین بی قرارم می کنند ؛ همانند بانوی سایه ها یا دریا یا پاییز .




دلبسته ام

هیچ چیز آرامم نمی کند

من چه می‌‌دانستم

افسردگی دارد دوست داشتن


امیروجود



Image result for ‫عکس شب‬‎


زندگیتان سرشار از نگاه خدا و لبخند امید

از لحظه لحظه ی این شب ها لذت ببریم


30

خوشبخت ترین خواهی بود،

اگر امروزت را آنچنان زندگی کنی که گویی نه فردایی وجود دارد برای دلهره و نه گذشته ای برای حسرت ...

اگر برای شاد بودن ، در پی دلیل نباشی ...

اگر قبل از هر چیز ، در دوست داشتن ها و دوست داشته شدن هایت صادق باشی ...

اگر به جای آنکه وابسته باشی ، دلبسته باشی...

خوشبخت ترین خواهی بود ،

اگر بخشنده باشی در عشق ،

در صداقت ،

در قضاوت.

خوشبخت ترین خواهی بود ،

اگر در همین لحظه زندگی کنی ...


http://s9.picofile.com/file/8273550450/love_life.jpg


-  منم تازه فهمیدم !

- جای شکرش باقیست که بالاخره فهمیدیم !

- می تونیم همه با هم ، نه؟

- آغاز شد کوبش های تند این قلب پر امید


زندگیتون سرشار از نگاه خدا و لبخند امید

29

حرف دلم بی مقدمه می آید ! بدون آنکه بخواهم ؛ می گویم و می گذرم و می مانند سوال های مبهم پشتشان ! معادلات مبهم پاسخ ندارند ، مگر نه ؟! شما هم بشنوید و رد شوید که این دل نیز خود می شنود و می رود ... بدون لکه ای از پرسش ! اما شاید در آینده ، پاسخشان ، واضح گردد... .
عادت کرده بودم به حرف هایی که می زدم ؛ دلیلی برای ترس وجود نداشت ، همیشه آن قدر کلمات را مزه مزه می کردم تا سرانجام بهترین را بیابم اما امروز ... از خودم ترسیدم! حروف با الگویی ناآشنا کنارهم قرار می گرفتند و با کلماتی وهم برانگیز نمایان می شدند ؛  در شورش بیم و ایهام درونم ، سایه بیدار شد! پر قدرت ، پر از ناگفته ها و پر از گلایه ها.آن قدر قوی شده بود که وجودم را پوشاند و روحم را مزین کرد ؛ شدم بانوی سیاهپوش سایه ها ! در امتداد خط سرنوشت ، بدون مزاحمت دیگران. در لحظه چنان خود را تنها یافتم  که به آغاز عالم شک کردم. حق هم داشتم : آغاز عالم بود ... . دنیایم شکل دیگری پیدا کرد و ریتم ضربان های قلبم تغییر یافت. سردرد هایم جا به جا شدند و درد مفاصلم تمام. هر پایانی ، آغازی دیگر است. پایان امروز من ، به من منجر شد! هنوز نمی شناسمش اما درکش می کنم . شاید این شروع همان ماجرایی است که همیشه آرزویش را داشتم. شاید این همان منی است که منتظر آمدنش بودم ، شاید این همان اسطوره ایست که در خواب می دیدم : اسطوره ای بلندقامت در جامه ای سیاه ، قدم زنان در راه گرگ و میش ، به سوی مقصد " آن سوی بی سویی" ، سکوت مطلق چشم هایش و زبان متفاوت حرف هایش ! قلب مهربان و دستان ظریفش ، و نفس های پر ابهتش!

... حسرت ... . 


http://s8.picofile.com/file/8273176092/%D9%84%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D8%A8%D9%90_%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4.jpg



-  این جا برای از تو نوشتن هوا کم است ای جانان من !



روز ...
با کلمات روشن حرف می زند
عصر ...
با کلمات مبهم
شب ...
سخنی نمی گوید
حکم می کند...


شمس لنگرودی


زندگیتان سرشار از نگاه خداوند و لبخند امید
(ما هممون می تونیم ؛ بلا استثناء)



28

دوباره آخر هفته ها و شروع درگیری های من ! گاهی با خودم فکر می کنم کاش فرصتی برای اندیشیدن نداشتیم ! تنها پیش می رفتیم  و از حقیقت آنچه هستیم چیزی نمی فهمیدیم ... .

و چه بی رحمانه بر سرم می بارند توهمات و حقایق . و چه بی رحمانه تراست روراستیشان!




به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را