من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

29

حرف دلم بی مقدمه می آید ! بدون آنکه بخواهم ؛ می گویم و می گذرم و می مانند سوال های مبهم پشتشان ! معادلات مبهم پاسخ ندارند ، مگر نه ؟! شما هم بشنوید و رد شوید که این دل نیز خود می شنود و می رود ... بدون لکه ای از پرسش ! اما شاید در آینده ، پاسخشان ، واضح گردد... .
عادت کرده بودم به حرف هایی که می زدم ؛ دلیلی برای ترس وجود نداشت ، همیشه آن قدر کلمات را مزه مزه می کردم تا سرانجام بهترین را بیابم اما امروز ... از خودم ترسیدم! حروف با الگویی ناآشنا کنارهم قرار می گرفتند و با کلماتی وهم برانگیز نمایان می شدند ؛  در شورش بیم و ایهام درونم ، سایه بیدار شد! پر قدرت ، پر از ناگفته ها و پر از گلایه ها.آن قدر قوی شده بود که وجودم را پوشاند و روحم را مزین کرد ؛ شدم بانوی سیاهپوش سایه ها ! در امتداد خط سرنوشت ، بدون مزاحمت دیگران. در لحظه چنان خود را تنها یافتم  که به آغاز عالم شک کردم. حق هم داشتم : آغاز عالم بود ... . دنیایم شکل دیگری پیدا کرد و ریتم ضربان های قلبم تغییر یافت. سردرد هایم جا به جا شدند و درد مفاصلم تمام. هر پایانی ، آغازی دیگر است. پایان امروز من ، به من منجر شد! هنوز نمی شناسمش اما درکش می کنم . شاید این شروع همان ماجرایی است که همیشه آرزویش را داشتم. شاید این همان منی است که منتظر آمدنش بودم ، شاید این همان اسطوره ایست که در خواب می دیدم : اسطوره ای بلندقامت در جامه ای سیاه ، قدم زنان در راه گرگ و میش ، به سوی مقصد " آن سوی بی سویی" ، سکوت مطلق چشم هایش و زبان متفاوت حرف هایش ! قلب مهربان و دستان ظریفش ، و نفس های پر ابهتش!

... حسرت ... . 


http://s8.picofile.com/file/8273176092/%D9%84%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D8%A8%D9%90_%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4.jpg



-  این جا برای از تو نوشتن هوا کم است ای جانان من !



روز ...
با کلمات روشن حرف می زند
عصر ...
با کلمات مبهم
شب ...
سخنی نمی گوید
حکم می کند...


شمس لنگرودی


زندگیتان سرشار از نگاه خداوند و لبخند امید
(ما هممون می تونیم ؛ بلا استثناء)