اومد رو به روم نشست و صورتشو با دستاش پوشوند. با وجود اینکه باهاش قهر بودم گفتم:« حرف بزن، خودخوری نکن اینقدر...»
گفت:« خودخوری؟! نه بابا، دیشب نتونستم بخوابم سردرد دارم!»
من: