من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

از سادگی خستم، نمیفهمی؟

خطی بکش تو دفتر دنیا

دنیا تو رو رنجوند و راهی کرد

ای خاک عالم تو سر دنیا!

«علیرضا آذر»

شعره که همینطور روی قشر مغزم جولان میده! بی ارتباط، مبهم، تلخ و قدیمی.گفته بودید از دنیای امروزم بگم؟

میان خیابان های چرکی «۱۹۸۴» قدم میزنم و به ضرورت عشق برای ساختارشکنی می اندیشم. محاسبه ی ساده ایست؛ دو نفر همیشه قوی تر از یک نفر است! و سه نفر قوی تر اما شکننده تر. از اینجا به بعد است که محاسبه سخت می شود. و من هنوز درگیر همان نفر اول مانده ام ! و نمیدانم بذر شجاعت را او کاشت یا نفر دوم یا چیزی میان ان‌ دو؟! هنوز مانده تا به پایان برسم؛ شاید آن موقع بشود راحت تر تصمیم گرفت.

همزمان به روزمردگی ها می اندیشم و حسرت حیاتی را به دل دارم که مغز آن را منطقی نمی‌داند و جهان آن را (حداقل اکنون) ممکن! چه کسی فکرش را میکرد روزی مقصد خیال خود را دنیایی بدانم که «هر لحظه که میماندم، یک فرصت رفتن بود»! به هر حال ...

گفت فهمیدم هممون تو وجودمون یه دیو داریم . من سکوت کردم؛ منظوری داشت؟

 چقدر این دنیا زیرکانه هتک حرمت میکند و من چه قدر ناشیانه عاشق ادامه دادن هستم؛ و کسی چه میداند ، شاید همیشه هم عادت نمی کنیم ؟!


شب و سکوت و فکر مغشوش

انتظار هذیان نوشتن هم باید از من داشت!

و به هر طرف که رو بیاورم

باز هم اینجا نوشتن و با شما بودن 

حال دیگری دارد :)



به خاطر یاسمن 

 حتی اگه فراموش کنی هم اشکالی نداره

:)))