( 20 )
بیدار شدن از خوابی که پر بود از رویاهایی که در خواب هایشان کابوس می دیدند که دارند خواب می بینند ، اما وقتی از خواب بیدار میشدند همان رویا های شیرین آینده بودند و هنگامی که دوباره می خوابیدند و چشم های من را باز می کردند ، نمی دانستند من در حال فرو رفتن در حقیقتی هستم که آنها هیچ وقت حتی در کابوس هایشان هم نمی بینند ...!
تصمیم گرفتم بندهای (94) را پاره کنم و به سمت ( 97) بدوم ؛ (96) که مقصد نمی تواند باشد ! تا (97) طول می کشد تا کوه فرصت های مرده را جارو کنم ! می خواهم دیوار های اتاقم را صورتی پر رنگ کنم ، گل شمعدانی و شب بوی بنفش بگیرم ، مانتو های گل دار بپوشم ، شال قرمز روی سرم بندازم ، شب ها تا ساعت 2 یا 3 بیدار بمونم و بخونم و بخونم و بنویسم .
(20)
بیست روز باقی مانده تا ته ...!
بیست روز تا اتمام یه دنیا و وقوع یک رویا ...!
وقوع یک رویا
- برای پذیرفتن یک تغییر 10+10 روز هم کافیست ؟! کافیه!
I FIGHT MYSELF DAILY
AND I DONT HAVE ANY IDEA ABOUT
THE
WINNER
{من ضدی دارم. آن قدر فریب کار که آن را خود پنداشته ام . حالا من از " خود" برای تو شکایت آورده ام.} فاضل نظری
1396 مین سال آغاز شد ! اما من هنوز در سال 1394 گرفتارم ! سالی که تازه فهمیدم دارم می فهمم و بد فهمیدم و همان طور جلو رفتم و جلو رفتم و جلو رفتم و در عمق یکی از این لحظه های ماتم گرفته "حقیقت" اشکی ریخت و من عاشق شدم . آن قدر حقیقت ندیده بودم که ره افسانه زدم. و وای بر من و روزی که خسته شدم .
من مرده ام …
به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم …