آن قدر حرف توی این سینه ی من سنگینی میکنه که ...
اما زورشون فقط به پاهام میرسه ! همینه که مدام یه جا وایسادم ...
این سکونی که هممون گرفتارشیم برای حرفای ناگفته ی توی سینه هامونه ! برای حرف هایی که هر روز بیشتر از پیش گیر میکنن و هی سنگین میشن !
خوشا به حال آنکه کسی را دارد تا این حرف ها را جلوی پایش قربانی کند و نترسد از اینکه این صحنه ی قتل را روزی ، جلوی دیگران لو بدهد !
ای لعنت به هر چه دیگران ...