من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

تو فکر رفتنی و خنده ات شادم نخواهد کرد
شکر از طعم تلخ زهر چیزی کم نخواهد کرد

بدان یل نیستم اما به شدت معتقد هستم
که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد

من و تو مثل روح و جسم همزادیم و می دانم
به جز مرگ آفتی ما را جدا از هم نخواهد کرد

بگو نگذشته آب از سر،بگو هستی و این یعنی
مرا داغ فراقت غرق در ماتم نخواهد کرد

بکش دستی به روی زخم های بی شمار من
که اعجازی که دستت می کند ،مرهم نخواهد کرد

نبُر با اتکا بر وصله از چیزی،بدون شک
گره چون روز اول بند را محکم نخواهد کرد

جواد منفرد 

........

نسیم بهاری ارام پرده را کنار میزند 
بوی قهوه ی پدر انگار که در سیمان دیوارها رسوخ کرده باشد 
و مادرم که اهسته نغمه ای پر خاطره را زیرلب زمزمه میکند 
خواهرم در رویاست, شاید اکتشافی جدید پیش چشمانش تداعی میشود...
و 
تکرار "من"
حس میکنم اوج عجزم در اعجاز زمین 
یا نتی در اوج سمفونی که اشتباه نواخته میشود 
حس کسی را دارم که در مجلس عروسی لباس عزا به تن دارد 
من حسم تکرار است و 
برای من 
تکرار 
وحشتناک است
اسمان در شب تپش دارد 
و شب از ما تهی ست 
من از خویش تهی مانده ام 
...
هرچقدر صفحه ها را ورق میزنم تا شعری نو بیابم, واژه ای تازه, شاید حسی فراموش شده اما انگار در ویرانه هایی سوحته به دنبال اجساد کسانی میگردم که فراموششان کرده ام 
من مایوسم 
و مانوس 
با این ثانیه های ترسناک 
خسته ام از این خستگی ها 
من 
درمانده ام از این تکرار 
معنای واقعی مستاصل از چشمان من خواندنیست....  .
 
مثل نقاشی سردرگمم که به دشت برفی رو به رویش مینگرد و سپس جعبه ی رنگ هایش...!

من خسته از تظاهرم 
خسته از نقابم 
نقابی که هر روز محکم تر به صورتم میچسبد 
و نفس..
من نفس کم دارم
. ..

از پیچیدگی خسته ام 
از این حجم از رمز و راز, پنهان کاری, تظاهر کردن 
من از واژه ها هراسانم 
فکر میکردم قابل اعتمادند 
فکر میکردم میتوانم سرم را روی شانه هایشان بگذارم ارام باشم 

اما خودم با واژه ها دروغ گفتم

کاش جهان همان قدر ساده بود که گلبرگ های گل 
یا خنده های کودکان 
یا...
نمیدانم, دنیای من کلاف سردرگمیست که من میانش گم شده ام و از پیچیدگی ها خسته ام 
چرا بترسم که بگم من دختر هجده ساله ای هستم که زیادی بزرگ تر از دهنم حرف میزنم 
یا شجاعت ان را داشته باشم که پشت تلفن صدایم نلرزد 
یا چرا به خاطر لبخند کسی لبخندم را به باد دهم 
من دشمنم با خودم 
و جهانم از حس خالیست 

از واژه گریزانم 
اما پناهی جز او ندارم 
شاید شبی 
هنگامیکه رویا شما را با خود به جهانی دور برده است 
خودم را در تاریکی مقدس 
به پایان برسانم 
...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد