من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

هنگامیکه تنم خسته و کوفته 

و ذهنم مستاصل است 

همان موقع که خواب به چشمانم چنگ می اندازد 

زورق خیالم را در دریای منطق رها میکنم 

ان قدر پارو میزنم تا ابهای تیره ی فلسفه ها و 

موج های خطرناک سفسطه تنها خطی ناموزون به چشمم بیایند 

به ابهای زلال برسم 

بی هیچ الایش و الودگی 

بکر و درخشان 

در قاب ماه 

به انتظار بنشینم 

و هر ثانیه که میگذرد برایم طولانی تر برسد در حالیکه میدانم این معنای خوبی ندارد 

و وقتی کم کم اخرین سوسوی امید در دلم تقلا میکنند 

سمت دیگر این زورق فرسوده کوچک سنگین شود 

و من با چشمانی غمبار برمیگردم و تو رت میبینم 

همان قدر خالصانه و پاک 

و با زحمت می ایستم و خودم را به سمتت میکشانم 

و تمامم را در اغوشت جا میدهم 

اغوشی که مدتهاست تمنایش را دارم 

و عمیق تو را نفس میکشم تا انجا که ریه های کم جانم جان دارند 

و تو که همچنان بوی ان سوی این بی سویی ها را میدهی 

هرچه قدر سخت تر در اغوشت میگیرم دورتر میشوی 

و من و شرم دیدار چشم هایت 

و بوسیدنت که محال ترین ارزویی ست که در خیال هم ممنوع است 

ساعت زنگ میخورد...

وقت رفتن توست 

وقت رفتن من 

تو به ان سوی این بیسویی 

و من این سو تنهای تنها...


تقدیر من جدایی نیست, 

برگه های داستان من را باد این سمت اورده 

پیش از انکه انتقام بگیرم باید 

خود را به تو برسانم 

همین.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد