من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

39

چهارده سال گذشت و این نشانه ی  گذر عمریست که نمی گذرد برای من ؛ بلکه فرار می کند ! کاش بایستد تا بتوانم یک دل سیر به این من پانزده ساله نگاه کنم! به کودک پانزده ساله ای که تازه متولد شده و برای عمر یک ساله ی خود آماده می شود ! احساس می کنم قلعه ی قلبم فروریخته و دیوار های ذهنم در حال پاک شدن هستند ؛ نفس هایم برایم حکم دیگری دارد و ... ؛ نمی فهمم چشم هایم چه حالی قرار است پیدا کند! من نصف سی ساله ام و یک سوم چهل و پنج سالگی ! چقدر سریع نزدیک می شود ... ! و  عمق فاجعه زمانی است که امروز سرکلاس درس بر سر شعر حافظ گریستم و گریستم ؛ با ابیاتش پرواز کردم و نفهمیدم چگونه برگشتم ! و هنوز هم در ذهنم این مصراع می پیچد که می گفت:  " دائما یکسان نباشد حال دوران ، غم مخور!" .

ای حضرت حافظ ، چه سری در قلمت نهفته است که اینچنین مرا از این گوشه گیری بیرون می کشاند و به پرواز درمی آورد؟! و نمیدانی چه اشک ذوقی در چشمانم حلقه زده بود هنگامی که می خواند : وین سر شوریده باز آید به سامان ، غم مخور!  ؛ و من با هق هق اشک ریختم ، غافل از چشمان متعجی که راه سرازیری اشک هایم را دنبال می کنند و طعنه هایی که سرها را برمیگرداند ...! من تنها اشک ریختم و لبخند زدم و گریه کردم و امیدوار شدم ! نه اینکه از امید تهی بودم نه ! کامل شدم! و این ها همه سر پانزده سالگیست ...! ببین در همین روز اول چه غوغایی به پا کرد ! سالی که نکوست از بهارش پیداست ، نه؟!

دلم یک " تو شگفت انگیز" بلند می خواست و یک " دوستت دارم" آهسته و خانواده ام خوب فهمیدند ، از دل یکدیگر خبر نداشته باشیم عجیب است ! تا به حال این قدر تبریک تولد نداشتم ؛ آیا این هم سر پانزده سالگیست ؟! تا به حال این همه از احساسات خوب آکنده نشده بودم و به فردایم امید نداشتم ؛ تا به حال نمی دانستم لیاقت  چیست و فرق آن با احترام چه چیزی است ! اینها همه سر پانزده سالگیست ، نه؟!

  شـــــــــایــــــــــد بالاخره دارم بزرگ می شوم !!! ( و چه قدر بی معنیست که به خاطرش جنگی بزرگ در من به پاست !)


http://s8.picofile.com/file/8278143842/26238.jpg


از عشق سخن باید گفت
همیشه از عشق سخن باید گفت
حتی اگر عاشق نیستی
هم از عشق سخن بگو
تا دهانت به شیرین ترین شربت های معطر جهان شیرین شود
تا خانه ی تاریک قلبت
به چراغی که به میهمانی آورده ای روشن شود
تا کدورت از قلبت
همچو ابلیس از نام خدا بگریزد

نادر ابراهیمی


*****

  -  برای فردا آماده ای ؟

+   کــــــامـــــــاــــــا

-  میدونی میخوای چی کار کنی؟

+  کــــــامــــــلـــــــا

-  پس بیش تر از این آتریسا را منتظر نگذار!


_  وقتی احساس میکنی همه چیز در حال خراب شدنه نگران نباش ، در حقیقت همه چیز داره جای درست قرار می گیره!


_  و از یک قلب پانزده ساله سرازیر می شوم!