من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام
من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

37

حرف زیادی برای گفتن نداشتم ؛ آمده بودم تا ... ساده بگویم ؛ آمده بودم برای اینکه برچسب شکست را به پیشانیم بچسبانم و دوباره برگردم  ؛ با بغض همیشگی چشمانم و درد عجیب خفگی در گلو ... اما  ؛  تنها یک لحظه بود  و بعد همه چیز برگشت ! و دوباره اغاز شد و من این بار موفق شدم ...! حتی " ساکت " هم امروز چراغش روشن است ؛ برای اولین بار برای چندین ساعت متوالی و می دانم پشت آن پنجره ی مات با لبخند در حال مطالعه ی کتابش است ...! من هم برایش از پشت پنجره می گویم و می گویم و می شنود ! هیچ وقت حرف زیادی برای گفتن نداشتم اما نمی دانم چه سریست که همان واژه ی اول آنچنان جاذبه ای دارد که لغات از دستش فراری نمی مانند!  همیشه سکوت را معلمم می دیدم اما غافل از آنکه مادرم  سخن بود نه سکوت ...! و من چه دیر فهمیدم این راز بین سکوت و سخن را ...! نمی فهمم امروز یا من از لحظه ها یکی یکی و با سرعت پریده ام که جا مانده اند یا آنها خسته شده اند ...! من امروز حرفی برای گفتن نداشتم ؛ لحظه ها ساکت مانده بودند فقط ...  .




۱۳ سؤالی که زندگی شما را از این رو به آن رو می‌کند



- و همچنان چراغی که روشن است ... !


- ...بیدار خواهیم ماند تا طلوع فردا را تماشا کنیم...


- حرف زیادی برای گفتن نداشتم ...  .