دوستم مثل من است.
شاید اصلا خود من باشد.
او هم یک زمانی کارمند بوده . حتی یک بار هم
مثل من فواره شده و کتک خورده.
گاهی هم مثل من شعر می گوید.
بعد هم پاره می کند و می اندازد
توی سطل آشغال.ما هر دو عاشق اینیم که
زیر آفتاب پاییزی روی نیمکت بنشینیم
و خیالات ببافیم.
گاهی به نظرم می رسد که او
فقط یک خیال است ، خیالی که ذهن من ساخته.
شاید هم من فقط یک خیال باشم.
خیالی که ذهن او ساخته.
کسی چه می داند.
شاید هم هر دوی ما با تمام
ماجرا ها و اتفاقاتی
که برایمان می افتد و چیزهایی که
دور و برمان است خیال کس دیگری باشیم.
از کتاب "من من کله گنده"
نوشته ی محمد رضا شمس