من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

من تگرگ بهارم ؛ کدامین بارانید ؟

برافروخته مرکب از آذر گشته ام

73

مرا تحمل کن

مانند تلخی قرص هایی که میدانی حالت را خوب میکنند ...!

72

چگونه می توان به تاول های پا گفت که تمام مسیر طی شده اشتباه بود ؟؟؟

71

آن قدر حرف توی این سینه ی من سنگینی میکنه که ...
اما زورشون فقط به پاهام میرسه ! همینه که مدام یه جا وایسادم ...
این سکونی که هممون گرفتارشیم برای حرفای ناگفته ی توی سینه هامونه ! برای حرف هایی که هر روز بیشتر از پیش گیر میکنن و هی سنگین میشن !
خوشا به حال آنکه کسی را دارد تا این حرف ها را جلوی پایش قربانی کند و نترسد از اینکه این صحنه ی قتل را روزی ، جلوی دیگران لو بدهد !
ای لعنت به هر چه دیگران ...

70

آرزوی قشنگی ست ، داشتن ردپای تو کنار ردپای من

بر دشت سپید پوشیده شده از برف  هنوز اما ....

 نه برف آمده و نه تو ...

69

در تکرار ها زندگی را تکرار کردن هم عالمی درد ...

68


شرط بسته ام سر نیامدنت ...

چه بردی می شود ...

اگر "ببازم "!

67


یک گوشه از شهر،
دلی تنگ شده برایت!!
باید باشی و ببینی...
"اخبار" برخی "حوادث" را اعلام نمی‌کند...

• زهرا سرکارراه

66

غم و شادی ؛ حاضرم شرط ببندم  این دو قوی ترین دوستی روی کره ی زمین را با هم دارند ! منتهی یکی زودتر از دیگری کوچ میکند ؛ شادی کم صبر است ؛ مدام از روی انسانی به روی دیگری میپرد ، گاهی نیز وابسته می شود نه دلبسته ! و مدت بیشتری با آنها می ماند اما غم مهربان تر است ، شاید خیلی مهربان تر می آید و روی قلب تو می نشیند و کمی دنیا را برایت تغییر می دهد ، کمی به تو فرصت اندیشیدن می هد ، ساده بگویم : غم فرصت میدهد ! آره ، اگر در این دوره ی چند ساله ی زندگی استراحت های غم نبود شاید تا آخر عمر همان راه صافی را میرفتم که امتدادش محو است . اما غم می آید و یک راه جدید نشان میدهد ! کمی تامل یادت میدهد ! من غم را بیشتر از شادی دوست ندارم. هر دو را به یک اندازه می ستایم و خوشحالم که خدا چنین موجودات(!) نازنینی را به وجود آورده! خدایا ، تشکر به خاطر درکت!

65


بگذار بیاید

بگذار بیاید، از در ، دیوار ،کنج و کلید ، از هر طرف که می خواهد

درد،درد است

دلخوش مکن به وارونه خواندنش

تنها تویی و تنهاییت،

تویی و باران پشت پنجره،

دوربین را بچرخان،

کلید را لمس کن

حرکت

زندگی اغاز می شود دیگر بار

شکوه چشمانت،

وجود پر مهرت،

و دست های تو،

برای گشودن درهای دردناک جهان،

کافی است.

باور کن

چونان همیشه،

خدا را صبورانه باور کن

خیلی اوقات اونجوری که دوست داری زندگی پیش نمیره ! اصلا کاملا مخالف اون چیزی که فکر می کنی پیش میره ؛ تو این موقعایتا گیر میکنم ، نمی دونم باید دامن خدا رو بگیرم یا خودمو بکشم ؟!

63

سقف این خانه خاکستریست و من آن را خاکستری کرده ام ! لعنت به من و عهد و پیمانم با این رنگ پیر! کاش میشد به جایی تعلق داشت ؛ کاش می شد باد را  خواهر نامید و خورشید را مادر . کاش می شد ماه را برادر صدا زد  و درختان سرو را پدر . ای کاش ستاره ها فرزندانم بودند . کاش اصل و نسبم به روح طبیعت بر میگشت ! ای کاش می شد باران را در آغوش گرفت و بوسید!

 

 

کاش می توانستم این " تویی" که همه جا ریشه دوانده است را می کشتم تا کمی بیدار شویم ...!

و سپس قاتل زنجیره ای رویاهای وارونه می شدم

و در آخر

تمام " ای کاش ها " را می خشکاندم 

...

فقط کمی صبر هم کافی نیست

این روزهای من در ساعت های پر از ثانیه ها

خالیست !

چند روز دیگر را می خواهم  بمیرم؟

چند نفس ؟

چند پلک ؟

مثل اینکه این رنگ خاکستری بد جوری واگیردار شده !

 

 

-میدونی خوبیش اینه که فردا هنوز هست !

(چگونه می توان به تاول های پا گفت که تمام مسیر طی شده اشتباه بوده ؟!)

- پانزده سال کمه یا زیاد ؟!

فقط میدونم خیلیم کم نیست چون مغزم یکم چروک زیر چشاش افتاده !

-

 

مانده ام  چگونه هنوز دست و پایتان سالم است وقتی آن طور به ناگاه از چشم هایم افتادید آرزوهای سوخته !