بر دشت سپید پوشیده شده از برف هنوز اما ....
نه برف آمده و نه تو ...
یک گوشه از شهر،
دلی تنگ شده برایت!!
باید باشی و ببینی...
"اخبار" برخی "حوادث" را اعلام نمیکند...
• زهرا سرکارراه
سقف این خانه خاکستریست و من آن را خاکستری کرده ام ! لعنت به من و عهد و پیمانم با این رنگ پیر! کاش میشد به جایی تعلق داشت ؛ کاش می شد باد را خواهر نامید و خورشید را مادر . کاش می شد ماه را برادر صدا زد و درختان سرو را پدر . ای کاش ستاره ها فرزندانم بودند . کاش اصل و نسبم به روح طبیعت بر میگشت ! ای کاش می شد باران را در آغوش گرفت و بوسید!
کاش می توانستم این " تویی" که همه جا ریشه دوانده است را می کشتم تا کمی بیدار شویم ...!
و سپس قاتل زنجیره ای رویاهای وارونه می شدم
و در آخر
تمام " ای کاش ها " را می خشکاندم
...
فقط کمی صبر هم کافی نیست
این روزهای من در ساعت های پر از ثانیه ها
خالیست !
چند روز دیگر را می خواهم بمیرم؟
چند نفس ؟
چند پلک ؟
مثل اینکه این رنگ خاکستری بد جوری واگیردار شده !
-میدونی خوبیش اینه که فردا هنوز هست !
(چگونه می توان به تاول های پا گفت که تمام مسیر طی شده اشتباه بوده ؟!)
- پانزده سال کمه یا زیاد ؟!
فقط میدونم خیلیم کم نیست چون مغزم یکم چروک زیر چشاش افتاده !
-
مانده ام چگونه هنوز دست و پایتان سالم است وقتی آن طور به ناگاه از چشم هایم افتادید آرزوهای سوخته !